آیا یادتان میآید که وقتی کودک بودید، در تختخواب خود با کتاب داستان محبوبتان در آغوش میگرفتید؟
این داستانها در طول صدها سال اقتباس شدهاند و نسخههای دیزنی تبدیل به پایهای برای بازگوهای امروزی شدهاند. احساسی که با باز کردن یک کتاب قصه پریان به انسان دست میدهد، همان احساسی است که والت دیزنی میخواست در آغاز فیلمهای اولیهاش تداعی کند. فیلمهایی مانند «سفیدبرفی»، «سیندرلا» و «زیبای خفته» حتی با کتابهای واقعی آغاز میشدند که اکنون در آرشیو دیزنی نگهداری میشوند. با در نظر گرفتن این مفهوم و الگوی اولیهای که بهجای تیتراژ پایانی، تیتراژ ابتدایی داشت، سکانسهای عنوان ابتدایی فیلمهای اولیه دیزنی خود یک اثر هنری محسوب میشوند. بیایید نگاهی بیندازیم به تاریخچه سکانسهای عنوان/تیتراژ آغازین دیزنی.
تیتراژ ابتدایی در برابر تیتراژ پایانی
پیش از آنکه درباره تاریخچه سکانسهای آغازین دیزنی صحبت کنیم، باید به ابتدا برگردیم—زمانی که این مفهوم نخستین بار مورد استفاده قرار گرفت. بنا به گفته پاتریک ویلمز، اولین بار که هر نوع کارت عنوان یا تیتراژی در ابتدای فیلم نمایش داده شد، به سال ۱۸۹۷ توسط توماس ادیسون بازمیگردد، که تنها یک پیام «کپیرایت توسط T. A. Edison» برای جلوگیری از دزدی بود. سپس در سال ۱۹۰۸، فیلم Broncho Billy تبدیل به نخستین فیلمی شد که نام بازیگران را در ابتدای نمایش، روی یک صفحه سیاه با نوشته ساده، معرفی کرد.
«سفیدبرفی و هفت کوتوله»
سکانس ابتدایی فیلم «سفیدبرفی» با عبارت «A Walt Disney Feature Production» آغاز میشود، سپس عنوان فیلم، اطلاعات مربوط به حقوق شرکتها و پیام تشکر از طرف والت دیزنی نمایش داده میشود، و بعد به تیتراژ اعضای گروه سازنده فیلم میرسد. نکته جالب اینجاست که نام هیچکدام از بازیگران در این فیلم ذکر نشده، و این تصمیمی آگاهانه از سوی والت دیزنی بود. او نمیخواست توهم ایجادشده توسط داستان از بین برود؛ به همین دلیل نمیخواست مخاطبان بدانند که چه کسانی پشت صدای شخصیتها هستند. حتی این بازیگران به مراسم افتتاحیه فیلم هم دعوت نشدند.
با وجود این شرایط ناراحتکننده، «آدریانا کاسلوتی» صداپیشه شخصیت سفیدبرفی، تا پایان عمرش به کاری که در این فیلم انجام داده بود افتخار میکرد. این شیوهی نامنبردن از بازیگران به مدت ۶ سال ادامه یافت، تا اینکه در سال ۱۹۴۳ فیلم «Saludos Amigos» منتشر شد و این روند تغییر کرد. اگر به تیتراژهای فیلمهای «پینوکیو»، «فانتزیا»، «بامبی» و «دامبو» نگاه کنید، نام هیچ بازیگری را مشاهده نخواهید کرد.
اورتور فیلم «سفیدبرفی» که در پسزمینه کارتهای عنوان ابتدایی پخش میشود، توسط فرانک چرچیل، لری موری، پل جی. اسمیت و لی هارلاین نوشته و ساخته شده است. این قطعهی موسیقی بیکلام، مجموعهای از آهنگهای موجود در فیلم را در بر میگیرد و به طور ویژه برای سکانس آغازین ساخته شده بود.
سکانس ابتدایی فیلم «پینوکیو» دقیقاً همان فرمت را دنبال میکند، با این تفاوت که بهجای باز شدن یک کتاب واقعی، جیمینی کریکت روی یک کتاب داستان انیمیشنی «پینوکیو» میخواند.
سکانسهای آغازین «دامبو» و «بامبی» کمی خلاقانهتر عمل کردند و طراحی کارتهای عنوانشان را با نوآوری بیشتری همراه ساختند. با اینکه این تغییرات جزئی بودند، سبک کارتهای عنوان تا اواسط دهه ۱۹۴۰ تقریباً ثابت باقی ماند، تا زمانی که دیزنی واقعاً شروع به آزمایش سبکهای جدید کرد.
«صد و یک سگ خالدار» گامهای بزرگی در پیشرفت سکانسهای آغازین دیزنی برداشت و حتی در تاریخچه کلی افتتاحیههای فیلم نیز نقطهی عطفی بود. این فیلم با یک سکانس کاملاً انیمیشنی و بیش از سه دقیقهای آغاز میشود که در آن از ترنزیشنهای مهیج، خلاقیت در استفاده از خالهای سگهای دالمیشن، حضور پراکنده شخصیتها و پسزمینههای هنری زیبای لندن بهره گرفته شده است. این تصمیم برای حرکت به سوی سبکی کاملاً جدید، بازتابی بود از نگاه نو صنعت فیلمسازی به تیتراژهای ابتدایی و تلاش برای هیجانزدهکردن دوباره مخاطبان پس از شکست تجاری «زیبای خفته» در آن زمان.
فیلم «آریستوکاتها» در سال ۱۹۷۰ تلاش کرد کاری مشابه با «صد و یک سگ خالدار» انجام دهد، اما به شکل ارزانتر و سریعتر: با استفاده از طراحیهای خطی شخصیتها روی پسزمینههای رنگی ساده.
سه سال بعد، «رابین هود» با کیفیت بالاتری در انیمیشن شخصیتهایش ظاهر شد، و این روند خلاقانه در طراحی سکانسهای ابتدایی را ادامه داد.
«روباه و سگ شکاری» (تیتراژ پایانی در برابر تیتراژ ابتدایی)
فیلم «روباه و سگ شکاری» در سال ۱۹۸۱ آغازی بر دوران جدیدی از سکانسهای ابتدایی دیزنی بود—سکانسهایی که مستقیماً شما را وارد داستان میکردند و نام بازیگران و عوامل تولید بهصورت نوشتههایی بر روی اولین صحنه ظاهر میشدند. بازیگران دیگر در ابتدای فیلم معرفی نمیشدند، بلکه اسامی آنها به انتهای فیلم منتقل شده بود تا تیتراژ آغازین کوتاهتر و سادهتر شود.
این تغییر، همانطور که پیشتر اشاره شد، در دهههای ۷۰ و ۸۰ با رواج یافتن تیتراژ پایانی بهوقوع پیوست. این سبک نمایش تا اوایل دهه ۲۰۰۰ ادامه داشت، زمانی که دیگر سکانسهای خاصی برای معرفی آغاز داستان طراحی نمیشدند.
«لیلو و استیچ» (آخرین سکانس افتتاحیه)
فیلم «لیلو و استیچ» آخرین اثر دیزنی بود که دارای یک سکانس افتتاحیه اختصاصی بود—با هدف معرفی شخصیت لیلو قبل از شروع اصلی داستان. این سکانس نشان میداد که لیلو چه دختری است: کسی که زندگیاش را ثبت میکند، وقتش را با حیوانات میگذراند، و اغلب دیر به کلاسهای هولا میرسد. از سال ۲۰۰۲ به بعد، دیگر هیچ افتتاحیهای به این اندازه طولانی یا جدا از خط داستانی اصلی طراحی نشده است.